از حد متجاوز بودن. (آنندراج) (غیاث) ، کنایه از غالب و افزون آمدن. (آنندراج) : چون ترقی میکند زلف مسلسل کاکل است چین ابرو چون سرافتد چین پیشانی شود. محسن تأثیر. ، ملتفت شدن. متذکر شدن. تنبیه شدن
از حد متجاوز بودن. (آنندراج) (غیاث) ، کنایه از غالب و افزون آمدن. (آنندراج) : چون ترقی میکند زلف مسلسل کاکل است چین ابرو چون سرافتد چین پیشانی شود. محسن تأثیر. ، ملتفت شدن. متذکر شدن. تنبیه شدن
کنایه از گریه کردن بسوز و خون گریستن و اشک گلگون ریختن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). کنایه از گریه کردن و اشک سرخ ریختن و خون گریستن. (آنندراج). خون گریستن. (از شمس اللغات). ناروان افشاندن. ناروان باریدن. (آنندراج)
کنایه از گریه کردن بسوز و خون گریستن و اشک گلگون ریختن. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). کنایه از گریه کردن و اشک سرخ ریختن و خون گریستن. (آنندراج). خون گریستن. (از شمس اللغات). ناروان افشاندن. ناروان باریدن. (آنندراج)
پاک کردن غبار از چیزی. صیقلی کردن: گیتی امید به اقبال تو میدارد که از او گرد به شمشیر بیفشانی. ناصرخسرو. پیاپی بیفشان از آیینه گرد که صیقل نگیرد چو زنگار خورد. سعدی (بوستان)
پاک کردن غبار از چیزی. صیقلی کردن: گیتی امید به اقبال تو میدارد که از او گرد به شمشیر بیفشانی. ناصرخسرو. پیاپی بیفشان از آیینه گرد که صیقل نگیرد چو زنگار خورد. سعدی (بوستان)
رقص. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). رقص کردن. (غیاث) (آنندراج) انجمن آرا). کنایه از رقاصی کردن. (برهان). دست فشاندن. دست برافشاندن، اعراض کردن. رد کردن: دست بوسم که گلین رطل دهد یار مرا گر دهد جام زرم دست بر او افشانم. خاقانی. - دست افشاندن بر کسی، در روی او ایستادن. دست برداشتن بر او: بسودا چنان بر وی افشاند دست که حجاج را دست حجت ببست. سعدی. ، کنایه از جدا شدن وترک گفتن چیزی. (آنندراج). ترک دادن چیزها. (برهان). رد کردن و ترک کردن. (غیاث) : دست افشاندن بر، او را ترک گفتن. از او صرفنظر کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). ترک دادن چیزی و به لهجۀ شوشتر دست اوشندن گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) : عافیت را جریده برخوانده دست بر شغل گیتی افشانده. نظامی. ، حرکت دادن دست: رافضیان چنین باشند به دبدبه ای که زنند جمع شوند و چون دست افشانی ناپدید شوند. (کتاب النقض ص 375) ، دست را حرکت دادن بقصد زدن کسی. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، آشکارا ساختن، ابا نمودن. (برهان)
رقص. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). رقص کردن. (غیاث) (آنندراج) انجمن آرا). کنایه از رقاصی کردن. (برهان). دست فشاندن. دست برافشاندن، اعراض کردن. رد کردن: دست بوسم که گلین رطل دهد یار مرا گر دهد جام زرم دست بر او افشانم. خاقانی. - دست افشاندن بر کسی، در روی او ایستادن. دست برداشتن بر او: بسودا چنان بر وی افشاند دست که حجاج را دست حجت ببست. سعدی. ، کنایه از جدا شدن وترک گفتن چیزی. (آنندراج). ترک دادن چیزها. (برهان). رد کردن و ترک کردن. (غیاث) : دست افشاندن بر، او را ترک گفتن. از او صرفنظر کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). ترک دادن چیزی و به لهجۀ شوشتر دست اوشندن گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) : عافیت را جریده برخوانده دست بر شغل گیتی افشانده. نظامی. ، حرکت دادن دست: رافضیان چنین باشند به دبدبه ای که زنند جمع شوند و چون دست افشانی ناپدید شوند. (کتاب النقض ص 375) ، دست را حرکت دادن بقصد زدن کسی. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، آشکارا ساختن، ابا نمودن. (برهان)
پاک کردن غبار چیزی را، پاک کردن تمیز کردن: گیتی امید باقبال تو میدارد که از او گرد بشمشیر بیفشانی. (ناصر خسرو)، صیقلی کردن: پیاپی بیفشان از آیینه گرد که صیقل نگیرد چو زنگار گرد. (بوستان)
پاک کردن غبار چیزی را، پاک کردن تمیز کردن: گیتی امید باقبال تو میدارد که از او گرد بشمشیر بیفشانی. (ناصر خسرو)، صیقلی کردن: پیاپی بیفشان از آیینه گرد که صیقل نگیرد چو زنگار گرد. (بوستان)